در حال بارگذاری ...
نوشته شده در 9 شهریور 1400، ساعت 06:39

چرا هیچ غذایی، غذای خانگی نمی‌شود؟

مهارت من در آشپزی چندان تعریفی ندارد و همسرم به خوبی این را می‌داند، اما گاهی غذای قابل خوردن سر هم می‌کنم. چند هفته قبل ماهی خریدم و می‌خواستم از یکنواختی سس‌های متداول فرار کنم.

به همین خاطر یک نوع جدید اختراع کردم. یک ترکیب شجاعانه متشکل از نوشیدنی سفید که سطح پوره شده اصل پوست پرتقال رنده شده و اندک سرکه بالزامیک.

همسرم وقتی غذا را چشید، ماهی پخته شده را به کنار بشقاب کشاند و تمام سس روی آن را جدا کرده و از اینکه غذا را چشیده بود، پشیمان بود. اما من از طرف دیگر فکر نمی‌کردم آن‌قدرها هم بد باشد. با دقت به او توضیح دادم که چه ابداع جسورانه‌ای را از دست داده است، اما حالت چهره او تغییر نمی‌کرد.

دو هفته بعد باز هم ماهی داشتیم. این بار همسرم کل کار آشپزی را انجام داد. او دو نوع سس آماده کرد. نوع اول سسی به نام کره‌ی سفید که امتحانش را پس داده بود و نوع دوم دستور یکی از آشپزهای مشهور فرانسه که مزه‌ی افتضاحی داشت. بعدها همسرم گفت دستور آشپزی آن سس سوئیسی بوده نه فرانسوی. یعنی همان شاهکاری که من دو هفته قبل درست کرده بودم.

مرا گیر انداخته بود. من در دام سندروم در اینجا اختراع نشده، افتاده بودم. سندرومی که باعث می‌شود فکر کنیم هر چه خودمان ساخته‌ایم، بی‌نظیر است.

این سندروم باعث می‌شود شما شیفته افراد خود بشوید.

این قضیه نه تنها برای سس ماهی بلکه در مورد تمام راه‌حل‌ها، افکار تجاری و اختراعات نیز مصداق دارد.

شرکت‌ها معمولاً برای ایده‌های درون سازمانی اهمیت بیشتری قائل است تا نظریات برون سازمانی. حتی اگر هیچ دلیل منطقی برای آن وجود نداشته باشد.

اخیراً داشتم با مدیرعامل یک شرکت تخصصی نرم‌افزار که کارش نوشتن نرم‌افزار برای شرکت‌های بیمه سلامتی است، ناهار می‌خوردم. به من گفت به رغم اینکه شرکت، سرآمد بازار از نظر ارائه خدمات امنیت و کارایی به شمار می‌رود، فروش نرم‌افزار به مشتریان هنوز کار بسیار دشواری است. شرکت‌های بیمه در ۳۰ سال گذشته گمان می‌کنند نرم‌افزاری که در این شرکت طراحی کردند، بهترین راه‌حل است.

مدیر عامل دیگری هم به من می‌گفت متقاعد کردن اعضای رده بالا برای پذیرش پیشنهادهای شعبه‌های فردی دور افتاده، کار بسیار مشکلی است.

وقتی برخی افراد در یک گروه برای حل مشکلات، ایده تولید می‌کنند و خودشان هم به ارزیابی این ایده می‌پردازد، سندروم ناگزیر وارد کار خواهد شد.

برای همین، منطقی است که از این گروه‌ها به دو دسته تقسیم کنیم: دسته‌ای که ایده تولید می‌کند و دسته‌ای که آن ایده‌ها را ارزیابی می‌کند و آن‌ها جای خود را عوض می‌کنند. دسته دوم ایده تولید می‌کند و دسته اول ارزیابی می‌کند.

ما تمایل داریم افکار تجاری خود را بهتر از نظرات دیگران بدانیم.

این اعتماد به نفس پایه‌ای برای کارآفرینی‌های پر رونق ولی در عین حال پایه شرکت‌های نوپای ورشکسته نیز محسوب می‌شود.

دن آریه لی، روانشناس سندروم در اینجا اختراع نشده را اینطور توضیح می‌دهد. او در بلاگ خود برای نیویورک تایمز از خوانندگانش خواست برای شش معضل راه‌حل ارائه بدهند. مثلاً چطور شهرها می‌توانند بدون قوانین محدودکننده مصرف آب را کاهش بدهد؟

خوانندگان باید راه‌حل‌های خود را پیشنهاد می‌دادند و تمام نظرات خود را امکان سنجی می‌کردند. همچنین باید مشخص می‌کردند تا چه اندازه حاضرند پول و زمان، صرف چنین ایده‌هایی کنند و نهایتاً آن‌ها باید از یک فهرست واژگان ۵۰ کلمه‌ای، کلمات خود را انتخاب می‌کردند که باعث می‌شد پاسخ‌هایشان کم و بیش مشابه باشد.

با وجود این، اکثر شرکت کنندگان پاسخ‌های خود را با اهمیت‌تر و کاربردی‌تر از پاسخ‌های دیگران قلمداد می‌کردند. هرچند اغلب نظرات ارسالی مشابه بود!

در سطح اجتماعی سندروم (اینکه مال اینجا نیست) ممکن است عواقب مضری داشته باشد. اما برخی نظرات زیرکانه را صرفاً به خاطر اینکه از فرهنگ‌های دیگری آمده نادیده می‌گیریم.

در سوئیس که هر ایالت یا به قولی بلوک دارای قدرت‌های مشخصی است، تنها یکی از بلوک‌های کوچک زیر بار پذیرش حق رای زنان نمی‌رفت و تنها دادگاه فدرال در ۱۹۹۰ توانست این قانون را تغییر بدهد.

یک نمونه تکان دهنده از این سندروم یا مثلاً میدان و چهارراه‌های جدید با همه مقررات و نیازمندی‌های خود در دهه ۶۰ به همت انگلیسی‌ها نخستین بار ابداع و به کار گرفته شده است.

به رغم کاربرد بسیار آن‌ها در از بین بردن ترافیک، ۳۰ سال طول کشید که در اروپا و آمریکا دست از لجبازی بردارند. و از این امکانات استفاده کنند. امروزه در فرانسه بیش از ۳۰ هزار میدان و چهارراه وجود دارد و البته بیشتر فرانسوی‌ها به اشتباه گمان می‌کنند طراح (میدان ستاره) اند.

در نتیجه ما سرمست نظرات خود هستیم. برای بازیابی عقل خود باید گاهی از بیرون و با توجه به گذشته به مسائل نگاه کنیم. به همین خاطر است که هیچ غذایی، غذای خانگی خودمان نمی‌شد.

 

چرا هیچ غذایی، غذای خانگی نمی‌شود؟

ویراستار مدرسه
عمومی
9 شهریور 1400۲۰ دقیقه مطالعه

مهارت من در آشپزی چندان تعریفی ندارد و همسرم به خوبی این را می‌داند، اما گاهی غذای قابل خوردن سر هم می‌کنم. چند هفته قبل ماهی خریدم و می‌خواستم از یکنواختی سس‌های متداول فرار کنم.

به همین خاطر یک نوع جدید اختراع کردم. یک ترکیب شجاعانه متشکل از نوشیدنی سفید که سطح پوره شده اصل پوست پرتقال رنده شده و اندک سرکه بالزامیک.

همسرم وقتی غذا را چشید، ماهی پخته شده را به کنار بشقاب کشاند و تمام سس روی آن را جدا کرده و از اینکه غذا را چشیده بود، پشیمان بود. اما من از طرف دیگر فکر نمی‌کردم آن‌قدرها هم بد باشد. با دقت به او توضیح دادم که چه ابداع جسورانه‌ای را از دست داده است، اما حالت چهره او تغییر نمی‌کرد.

دو هفته بعد باز هم ماهی داشتیم. این بار همسرم کل کار آشپزی را انجام داد. او دو نوع سس آماده کرد. نوع اول سسی به نام کره‌ی سفید که امتحانش را پس داده بود و نوع دوم دستور یکی از آشپزهای مشهور فرانسه که مزه‌ی افتضاحی داشت. بعدها همسرم گفت دستور آشپزی آن سس سوئیسی بوده نه فرانسوی. یعنی همان شاهکاری که من دو هفته قبل درست کرده بودم.

مرا گیر انداخته بود. من در دام سندروم در اینجا اختراع نشده، افتاده بودم. سندرومی که باعث می‌شود فکر کنیم هر چه خودمان ساخته‌ایم، بی‌نظیر است.

این سندروم باعث می‌شود شما شیفته افراد خود بشوید.

این قضیه نه تنها برای سس ماهی بلکه در مورد تمام راه‌حل‌ها، افکار تجاری و اختراعات نیز مصداق دارد.

شرکت‌ها معمولاً برای ایده‌های درون سازمانی اهمیت بیشتری قائل است تا نظریات برون سازمانی. حتی اگر هیچ دلیل منطقی برای آن وجود نداشته باشد.

اخیراً داشتم با مدیرعامل یک شرکت تخصصی نرم‌افزار که کارش نوشتن نرم‌افزار برای شرکت‌های بیمه سلامتی است، ناهار می‌خوردم. به من گفت به رغم اینکه شرکت، سرآمد بازار از نظر ارائه خدمات امنیت و کارایی به شمار می‌رود، فروش نرم‌افزار به مشتریان هنوز کار بسیار دشواری است. شرکت‌های بیمه در ۳۰ سال گذشته گمان می‌کنند نرم‌افزاری که در این شرکت طراحی کردند، بهترین راه‌حل است.

مدیر عامل دیگری هم به من می‌گفت متقاعد کردن اعضای رده بالا برای پذیرش پیشنهادهای شعبه‌های فردی دور افتاده، کار بسیار مشکلی است.

وقتی برخی افراد در یک گروه برای حل مشکلات، ایده تولید می‌کنند و خودشان هم به ارزیابی این ایده می‌پردازد، سندروم ناگزیر وارد کار خواهد شد.

برای همین، منطقی است که از این گروه‌ها به دو دسته تقسیم کنیم: دسته‌ای که ایده تولید می‌کند و دسته‌ای که آن ایده‌ها را ارزیابی می‌کند و آن‌ها جای خود را عوض می‌کنند. دسته دوم ایده تولید می‌کند و دسته اول ارزیابی می‌کند.

ما تمایل داریم افکار تجاری خود را بهتر از نظرات دیگران بدانیم.

این اعتماد به نفس پایه‌ای برای کارآفرینی‌های پر رونق ولی در عین حال پایه شرکت‌های نوپای ورشکسته نیز محسوب می‌شود.

دن آریه لی، روانشناس سندروم در اینجا اختراع نشده را اینطور توضیح می‌دهد. او در بلاگ خود برای نیویورک تایمز از خوانندگانش خواست برای شش معضل راه‌حل ارائه بدهند. مثلاً چطور شهرها می‌توانند بدون قوانین محدودکننده مصرف آب را کاهش بدهد؟

خوانندگان باید راه‌حل‌های خود را پیشنهاد می‌دادند و تمام نظرات خود را امکان سنجی می‌کردند. همچنین باید مشخص می‌کردند تا چه اندازه حاضرند پول و زمان، صرف چنین ایده‌هایی کنند و نهایتاً آن‌ها باید از یک فهرست واژگان ۵۰ کلمه‌ای، کلمات خود را انتخاب می‌کردند که باعث می‌شد پاسخ‌هایشان کم و بیش مشابه باشد.

با وجود این، اکثر شرکت کنندگان پاسخ‌های خود را با اهمیت‌تر و کاربردی‌تر از پاسخ‌های دیگران قلمداد می‌کردند. هرچند اغلب نظرات ارسالی مشابه بود!

در سطح اجتماعی سندروم (اینکه مال اینجا نیست) ممکن است عواقب مضری داشته باشد. اما برخی نظرات زیرکانه را صرفاً به خاطر اینکه از فرهنگ‌های دیگری آمده نادیده می‌گیریم.

در سوئیس که هر ایالت یا به قولی بلوک دارای قدرت‌های مشخصی است، تنها یکی از بلوک‌های کوچک زیر بار پذیرش حق رای زنان نمی‌رفت و تنها دادگاه فدرال در ۱۹۹۰ توانست این قانون را تغییر بدهد.

یک نمونه تکان دهنده از این سندروم یا مثلاً میدان و چهارراه‌های جدید با همه مقررات و نیازمندی‌های خود در دهه ۶۰ به همت انگلیسی‌ها نخستین بار ابداع و به کار گرفته شده است.

به رغم کاربرد بسیار آن‌ها در از بین بردن ترافیک، ۳۰ سال طول کشید که در اروپا و آمریکا دست از لجبازی بردارند. و از این امکانات استفاده کنند. امروزه در فرانسه بیش از ۳۰ هزار میدان و چهارراه وجود دارد و البته بیشتر فرانسوی‌ها به اشتباه گمان می‌کنند طراح (میدان ستاره) اند.

در نتیجه ما سرمست نظرات خود هستیم. برای بازیابی عقل خود باید گاهی از بیرون و با توجه به گذشته به مسائل نگاه کنیم. به همین خاطر است که هیچ غذایی، غذای خانگی خودمان نمی‌شد.