میخواهیم در مورد کودکانی صحبت کنیم که در مورد وظایف مدرسه و تکالیف درسی خود بیخیال هستند.
خیلی از بچهها را میبینیم که مادر خانواده، پدر خانواده، مسئولین مدرسه او را بازخواست میکنند که چرا تکالیفش را انجام نمیدهد.
ولی کودک هیچ تغییری در روش زندگی خود ایجاد نمیکند و کاملاً بیخیال و خونسرد ادامه میدهد. خوب در مورد این بچهها برایمان بگویید.
پاسخ دکتر امیرآتشانی: واقعیت این است که نمیخواهیم فرزندانی بیمسئولیت بار بیاوریم و قرار است کودک مسئولیتپذیری را بار بیاوریم. این امر باید از کودکی اتفاق بیافتد.
ما درک مسئولیتپذیری را میتوانیم از 3 سالگی کودک ایجاد کنیم و یواش یواش با هم کار کردن را از 4 سالگی داریم.
مسئولیت بعضی کارها را به کودک دادن از 5 سالگی است تا کودکان بیمسئولیت بار نیاوریم.
اگر فرزند من در 8 سالگی، 12 سالگی، 20 سالگی هنوز مسئولیتپذیر نیست. این فعالیتی است که باید زودتر شروع میکردم و شروع نکردم.
یک نکتهی اساسی این هست که والدینی که مقدار خیلی زیادی هم دچار استرس و دچار وسواس فکری هستند. این صفات را به فرزندان خود لقب میدهند.
اصلاً ممکن است کودک مشکلی نداشته باشد. یعنی فرزند من به موقع درسش را میخواند. هر زمانی که مادر میرود میبیند فرزند دارد درس میخواند.
من با خانوادههایی مواجه میشوم که مادر میگوید بچهی من خیلی بدون مسئولیت است. و کارهایش را انجام نمیدهد.
وسایل خود را اصلاً جمع نمیکند. و از او میپرسم که آیا شکایتی از مدرسه هم میکند؟ میگوید نه.
درسهایش چگونه است؟ خیلی عالی هست. خوب تا حالا وسیلهای گم کرده است؟ نه.
پس چرا شما چنین چیزی را میگویید؟ مثلاً اون مدلی که من دوست دارم لباسش را آویزان کنه به چوب لباسی اونجوری انجام نمیدهد. یا میاندازد روی دستهی صندلی.
ببینید بعضی از چیزها به خاطر تصور اشتباه والدین به کودک لقب داده میشود. و ترس ما این است که تمام مادرانی که این را میشنوند نگویند: بچهی ما هم اینگونه است.
یکم اول به خودشان فکر کنند و ببینند که فرزندشان چه قدر اهمالکار است، چه قدر بیمسئولیت است و بعد بیایند سراغ اینکه دلایل و مضرات یک همچنین چیزی را مطرح کنند.
پرسش مجری: یک بحثی هم که اینجا مطرح میشود الگوپذیری میتواند باشد. که اگر پدر یا مادر اینگونه باشند. بچه هم الگوبرداری میکند.
پاسخ دکتر امیرآتشانی: کاملاً حرف شما درست است. یک مشکل اساسی این است که خونسردی را با بیمسئولیتی گاهی مساوی میدانیم.
یک انسان خونسرد در کمال آرامش کارهایی را که باید انجام دهد، میدهد و این یک صفت خوب است اگر فرزند من به پدرش رفته باشد و بگوییم خیلی بیخیال و خونسرد است.
این یک ویژگی مثبت است. ما چرا میخواهیم یک همچنین آرامشی را از فرزندمان بگیریم.
ولی یک وقتی فرزند ما واقعاً مسئولیتپذیر نیست. در یک همچنین شرایطی ممکن است عصبی هم باشد.
ممکن است اینگونه افراد مثلاً تا به آنها بگوییم وسایل خود را جمع کن. خشمگین هم بشوند. داد و بیداد هم بکنند. دو مقولهی جدا از هم است که باید مساوی با هم ندانیم.
پرسش مجری: خب این در مورد مسائل شخصی آن کودک هست. اگر در مورد مسائل درسی خود هم بیخیال باشد، آیا ضربهای به آموزش او میخورد؟
پاسخ دکتر امیرآتشانی: قطعاً جدای از ضربهی آموزش، ضربههای درونی هم ما داریم. در اینجور افراد.
اهمالکاری یعنی محول کردن کاری که در آینده تصمیم اجرای آن را داریم. حالا بچهی مدرسهای میداند که باید مشقش را بنویسد. تصمیم هم دارد که بنویسد ولی مداوم عقب میایندازد.
هر روز میگوید که 5 دقیقه دیگه، 2 دقیقه دیگه، ساعت 6 مینویسم. ساعت 7 مینویسم و ساعت 9 هم غذایش را میخورد و میخوابد.
بحث این نیست که نخواهد انجام دهد. یک وقتی ما با یک لجبازی و قانون شکنی مواجه هستیم. که کودک من میگوید که خانم مشق داده است و من نمیخواهم بنویسم.
این یک بحث قانون شکنی است و هیچ ربطی به بیمسئولیتی و اهمالکاری ندارد ولی بحث ما این است که برای آدمهایی که در بزرگسالی و کودکی کارهای خود را مداوم عقب میاندازند.
اینجور آدمها معمولاً عوارضی که برای آنها ایجاد میشود این است که، احساس شرمندگی دارند.
یک احساس شرمندگی درونی دارند. همیشه به مادرش میگوید که من امروز این کار را انجام میدهم. اتاقم را امروز مرتب میکنم. و امروز تمام میشود و مادر فردا میگوید چی شد هنوز مرتب نکردی.
اینجا همواره یک احساس شرمندگی را دارند. احساس افسردگی را دارند از اینکه کارهایی که تصمیم دارند را انجام بدهند و نمیتوانند انجام دهند.
احساس عدم توانمندی میکنند. و افسردگی در آنها ایجاد میشود و اندوهگینی. معمولاً خودشان دارند خودشان را مدام سرزنش میکنند.
مثلاً، من چرا این کار را نکردم من که اینقدر وقت داشتم. مثلاً این همه وقتم را حروم کردم فلان کار را کردم، فلان تفریح را میتوانستم انجام ندهم، از این مدل حرفها.
یکسره دارد خودش را ملامت میکند.
ملامت کردن و سرزنش کردن درونی آسیبهای جدی برای ما دارد و ممکن است موجب نشخوار فکری برای ما بشود.
مداوم ما یک بحثی را بخواهیم بررسی کنیم اینها میشوند پایههای افسردگی که واقعاً بیماری مشکلآفرین است.
نداشتن اعتماد به نفس یکی از مسائل مشکلآفرین است و چون این افراد خیلی دارند خود را سرزنش میکنند، احترامی برای خودشان قائل نیستند و حتی گاهی بیان هم میکند.
مثلاً میپرسی که چرا کلاس ورزش نمیروی؟ میگوید متوجه نمیشوم که چه قدر ورزش مفید است. و دارد خودزنی میکند چون احترام برای خودش قائل نیست.
گاهی هم دچار اضطراب شدید میشوند. وقتی که به گامهای نهایی و زمانهای نهایی نزدیک میشوند.
مثلاً کودک من که اهمالکار است و از مدرسه میآید ساعت 1 بعدازظهر احساس نگرانی ندارد و کار خود را میاندازد به 2 یا 3 و وقتی که به 7 شب نزدیک میشود، اضطراب این کودک بالا میرود.